هوشنگ نهاوندی؛ اندیشمند مغضوب و پیشگوی دربار پهلوی | سرنوشت مردی که سقوط شاه و انقلاب اسلامی را پیشبینی کرد

رویداد۲۴| با درگذشت هوشنگ نهاوندی در نود و سه سالگی، دفتر زندگی یکی از پیچیدهترین چهرههای سیاسی دوران پهلوی دوم برای همیشه بسته شد. سرگذشت او آینهای تمامنما از تناقضاتی است که نخبگان آن عصر با آن دستبهگریبان بودند. نهاوندی، تکنوکراتی فرهیخته با کارنامهای درخشان بود که از مناصب کلیدی در وزارتخانهها تا ریاست بر بزرگترین دانشگاههای کشور را تجربه کرد؛ با این حال، تاریخ او را نه برای این موفقیتها، بلکه برای یک ناکامی بزرگ به خاطر میسپارد؛ نام او بیش از هر چیز با رؤیای دستنیافتنی نخستوزیری و ایفای نقش تراژیک «کاساندرا»ی دربار گره خورده است؛ مشاوری که عمق بحران را میدید، اما هشدارهایش شنیده نمیشد.
فراز و نشیب زندگی نهاوندی، روایتی از تقلای یک روشنفکر حکومتی برای اصلاح ساختاری خودکامه از درون است. او حکایت ناصحی دلسوز بود که اندرزهای دقیقش در هیاهوی تملق اطرافیان و خوشبینی شاهانه گم شد. وی با صراحتی کمنظیر، ارکان قدرت را از خطر فساد و فروپاشی برحذر داشت، اما در طنزی تلخ، خود قربانی همان سیستم شد و به عنوان «سپر بلا» به زندان افتاد. او سرانجام در آخرین دیدارش با پادشاه تبعیدی و بیمار، همان اعتراف تلخی را شنید که مهر تأییدی بود بر تمام حقایقی که روزگاری نادیده گرفته بود.
از رشت تا پاریس
برای درک شخصیت چندوجهی هوشنگ نهاوندی، باید به دو بستر اصلی تکوین شخصیت حرفهای او بازگشت: ریشههایش در رشت و پرورش فکریاش در پاریس. او در سال ۱۳۱۱ در خانوادهای اهل سیاست و تجارت در رشت به دنیا آمد؛ فضایی که از همان ابتدا او را با طیفهای گوناگون ایدئولوژیک آشنا کرد. پدرش تاجری برجسته با روابط گسترده تجاری با روسیه بود و به سبب تسلط بر زبان روسی، در مقطعی حساس به عنوان مترجم میرزا کوچکخان جنگلی در مذاکرات با نمایندگان شوروی حضور یافت و بعدها به عضویت مجلس مؤسسان درآمد. در نقطه مقابل، عموی او، دکتر کریم کشاورز، از بنیانگذاران حزب توده ایران بود. این پیشینه متضاد خانوادگی، ذهن نهاوندی جوان را با پیچیدگیهای صحنه سیاست ایران درگیر ساخت.
او پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در رشت و دانشآموزی در مدارس معتبر تهران، چون فیروز بهرام و دارالفنون، راهی پاریس شد؛ سفری که نقطه عطف زندگی او بود. در پاریس، اگرچه تحصیل را با رشته حقوق آغاز کرد، اما به اقتصاد علاقهمند شد و دکترای خود را با رسالهای تحسینشده در نقد نظریات اقتصادی ژوزف شومپیتر دریافت کرد. این رساله که جایزه «بهترین رساله سال دانشگاه» را برایش به ارمغان آورد، سنگ بنای اعتبار علمی او شد و در بازگشت به ایران، کلید ورودش به بالاترین سطوح قدرت گردید.
در دوران تحصیل با مکرم ابریشمی، دختری از خانوادهای سرشناس در رشت که در لندن پزشکی میخواند، ازدواج کرد، هرچند همسرش پس از ازدواج تحصیل را رها کرد. سرانجام در سال ۱۳۳۷، هوشنگ نهاوندی به همراه خانواده به ایران بازگشت تا فصلی نوین و سرنوشتساز را در زندگی حرفهای و سیاسی خود آغاز کند.
در حلقهی یاران منصور
رویداد۲۴، صعود هوشنگ نهاوندی در هرم قدرت، تصادفی نبود. آشنایی سرنوشتساز او با حسنعلی منصور در تابستان ۱۳۳۷، دروازهای بود که او را به کانون تکنوکراتهای جوان و تحصیلکرده غرب گشود؛ نسلی که محمدرضاشاه برای پیشبرد برنامههای نوسازی خود به آنها چشم دوخته بود و حمایتشان میکرد.
نهاوندی به سرعت در حلقه یاران منصور جای گرفت و با آغاز به کار در شورای عالی اقتصاد و بانک اعتبارات، تواناییهای علمی و اجرایی خود را به اثبات رساند. این شایستگیها راه او را برای عضویت در «کابینه سایه» منصور هموار کرد؛ گروهی هفتنفره و کلیدی که با برگزاری جلسات منظم با شاه، مسائل کشور را تحلیل میکردند. همین جلسات بود که نهاوندی را مستقیماً در مدار تصمیمگیریهای کلان و کانون توجه پادشاه قرار داد.
با رسیدن منصور به نخستوزیری در اسفند ۱۳۴۲، ستاره بخت نهاوندی نیز درخشیدن گرفت و در اوایل سال ۱۳۴۳، ردای وزارت را در وزارتخانه تازهتاسیس «آبادانی و مسکن» بر تن کرد. این وزارتخانه که برای مقابله با بحران فزاینده شهرنشینی، بهویژه در پایتخت، شکل گرفته بود، اولین آزمون جدی نهاوندی در مقام یک تکنوکرات جوان بود که اکنون مسئولیت حل یکی از فوریترین معضلات اجتماعی دوران خود را بر عهده داشت. پس از ترور حسنعلی منصور در بهمن ۱۳۴۳، بسیاری افول نهاوندی را پیشبینی میکردند. اما او با هوشمندی سیاسی توانست جایگاه خود را در کابینهی جدید به ریاست امیرعباس هویدا حفظ کند و برای پنج سال دیگر در مقام وزیر باقی بماند. این دوره برای او که بیشتر چهرهای دانشگاهی و اقتصادی بود، مجالی برای آموختن عملیِ هنر سیاستورزی در دربار پیچیدهی پهلوی شد. با این حال، حضور او در دولت هویدا با تنشهای فزایندهای همراه بود؛ تنشهایی که سرانجام به کنارهگیری او از کابینه انجامید و او را به سوی سنگری جدید هدایت کرد.
دانشگاه بهمثابه سنگر قدرت
کنارهگیری هوشنگ نهاوندی از دولت هویدا، نه یک عقبنشینی، که یک انتقال استراتژیک به سنگر دانشگاه بود. او این عرصه را به مثابه پایگاهی مستقل برای نفوذ سیاسی و فکری برگزید تا با ایجاد یک کانال ارتباطی مستقیم با شاه، دیوانسالاری هویدا و دستگاه امنیتیاش را دور بزند.
این مسیر با حمایت اسدالله علم، وزیر دربار و رقیب سرسخت هویدا، از ریاست او بر دانشگاه پهلوی شیراز آغاز شد و با تصدی کرسی ریاست دانشگاه تهران به اوج خود رسید. امتیازی که نهاوندی با شاه توافق کرده بود، گزارشدهی مستقیم و انحصاری به شخص او، وی را به هدفی آشکار برای هویدا و ساواک تبدیل کرد. رویداد۲۴ ، این رویارویی، تجلی نبرد قدرت میان بوروکراسی مستقر و تکنوکراتی بود که میکوشید خود را به عنوان بدیل وضع موجود به شاه بقبولاند. نهاوندی معتقد بود بسیاری از اغتشاشات دانشجویی با هدایت ساواک و برای اثبات ناکارآمدی او سازماندهی میشد؛ ادعایی که یادداشتهای اسدالله علم نیز بر آن صحه میگذارد، آنجا که از تلاش پنهانی هویدا برای «کندن قال او» مینویسد.
اوج این تقابل در یک تماس تلفنی نمایان شد. پس از بالا گرفتن ناآرامیها، ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، با لحنی آمرانه به او دستور داد تا استعفا دهد. پاسخ نهاوندی، نمایشی از اتکای او به بالاترین مرجع قدرت و بیاعتنایی به سلسلهمراتب رسمی بود: «تیمسار، من وقتی رئیس دانشگاه تهران شدم، اعلیحضرت فرمودند که قول ایشان را از هیچکس نپذیرم الا یک شخص خاص. آن شخص خاص شما نیستید، آقای نخست وزیر هم نیستند. من به امر اعلیحضرت آمدم و فقط به امر ایشان از دانشگاه خواهم رفت. نهاوندی تلاش کرد تا دانشگاه را به مرکزی برای جذب روشنفکران و ایجاد یک وزنه فکری در برابر دولت تبدیل کند. این نبرد قدرت در نهایت نهاوندی را به این نتیجه رساند که برای هشدار دادن به شاه در مورد خطرات پیش رو، به یک سازوکار رسمیتر و تاثیرگذارتر از گزارشهای شبانه نیاز است».
اندیشمند دربار: گزارشهایی که هرگز شنیده نشد
بیشتر بخوانید:
گزارش هویدا به محمدرضا شاه پهلوی
فرح پهلوی؛ بنیانگذار نهادهای موازی در ایران +تصاویر
صدای آرام حوزه در سالهای تند باد| مروری بر زندگی آیت الله محمدکاظم شریعتمداری
آزادی زندانیان سیاسی در ماههای پایانی حکومت پهلوی
در صحنه سیاست ایران، جایی که حقیقت اغلب قربانی مصلحت میشد، هوشنگ نهاوندی دست به قماری خطرناک زد: تأسیس «گروه بررسی مسائل ایران» که به «گروه اندیشمندان» شهرت یافت. این پروژه، که در ظاهر پاسخی به دعوت خود شاه برای نقد کارشناسانه بود، در باطن تلاشی جسورانه برای ساختن آینهای در برابر قدرت مطلقه بود؛ آینهای که قرار بود واقعیتهای تلخ جامعه را بیپرده به نمایش بگذارد.
جرقه این طرح از کلامی از خود شاه زده شد، اما نهاوندی که شمّ سیاسی تیزی داشت، این را نه یک تعارف، که مجوزی برای جسورانهترین حرکت سیاسی خود دید. رویداد۲۴ ، او با سرعتی حسابشده، و پیش از آنکه هویدا بتواند ابتکار عمل را به دست بگیرد، موافقت پادشاه را برای استقرار این گروه در دانشگاه تهران جلب کرد. مأموریت گروه، در ظاهر ساده، اما در عمل ناممکن مینمود: تهیه گزارشهایی بیپرده برای شخص اول مملکت، تا شاید بتوان از دل بحرانها راهی به اصلاح یافت.
اولین آزمون واقعی گروه، شمشیر را از رو بست. موضوع، گزارشی درباره اژدهای تورم بود که دو اقتصاددان جوان دانشگاه، آن را نزدیک به ۳۰ درصد تخمین زده بودند؛ آماری که پرده از نمایش خوشباورانه دولت هویدا با تورم تکرقمی برمیداشت. نهاوندی، با علم به خطری که به جان میخرید، گزارش را در دست گرفت و با زیر پا گذاشتن پروتکلهای دربار، آن را مستقیماً نزد شاه برد.
واکنش شاه، انفجاری از خشم سلطانی بود. فریادش در اتاق پیچید، نه فقط به خاطر آمار تکاندهنده، بلکه به دلیل گستاخی نهاوندی در شکستن سلسلهمراتب. شاه با پاهای کوبیدهشده بر زمین و روی برگردانده، به او فهماند که شرفیابی پایان یافته است. اما نهاوندی، در حرکتی که سرنوشت سیاسیاش را رقم میزد، در جای خود ایستاد.
سکوت سنگینی فضا را پر کرد. لحظاتی بعد، آن هیبت خشمگین فروکش کرد و جای خود را به استیصالی غریب داد. شاه برگشت و با لحنی شکسته پرسید: «بالاخره شما از جان من چه میخواهید؟» نهاوندی، که به دنبال پیروزی در این نبرد ارادهها بود، تنها خواستار بررسی بیطرفانه گزارش شد. سرانجام، شاه گزارش را برای راستیآزمایی به کارشناسان شرکت نفت سپرد و نتیجه، مُهر تأییدی بود بر حقیقتگویی گروه اندیشمندان. این پیروزی، هم اعتبار نهاوندی را نزد شاه مستحکم کرد و هم به تلخی نشان داد که پادشاه تا چه حد از شنیدن حقایق ناخوشایند گریزان است.
کالبدشکافی نارضایتی و پیش بینی انقلاب | گزارش محرمانه و ۳۲ نهاوندی از علت نارضایتی مردم از شاه
در این ویرایش نهایی، تلاش کردهام با حفظ جزئیات تاریخی، نثری روان و تأثیرگذار ارائه دهم که تراژدی شنیدهنشدن هشدارها را به خوبی منعکس کند. در تابستان ۱۳۵۳، گروه اندیشمندان به دستور مستقیم شاه، گزارشی ۳۲ صفحهای درباره «علل نارضایتی مردم» تهیه کرد که با صراحتی بیسابقه، شش ریشه اصلی بحران فزاینده را برشمرد:
یکم، فساد: اشاره مستقیم به فساد مالی در میان مقامات بلندپایه و بهویژه «اطرافیان خانواده سلطنت» که اعتماد عمومی را به شدت خدشهدار کرده بود.
دوم، دروغگویی رجال دولتی: وعدههای پوچ و آمارهای دروغین، از جمله وعده واردات هشتاد هزار خانه پیشساخته، که حکومت را در چشم مردم بیاعتبار ساخته بود.
سوم، فقدان ارتباط با روحانیت: گسست عمیق میان دولت و نهاد مذهب که به تهدیدی بالقوه و قدرتمند برای آینده تبدیل شده بود.
چهارم، تورم و بحران شهری: قیمتهای افسارگسیخته و وضعیت «دلخراش» تهران که میتوانست به عاملی برای انفجار اجتماعی بدل شود.
پنجم، اشتباهات ساواک: سیاستهای سرکوبگرانهای که به جای حل مسائل، نارضایتی را در میان جوانان و دانشگاهیان دامن میزد.
ششم، پروژههای نمایشی: تمرکز بر طرحهای تجملی مانند جزیره کیش، به جای سرمایهگذاری در زیرساختهای ضروری که نمادی از بیتوجهی به اولویتهای واقعی جامعه بود.
رویداد۲۴، محوریترین پیشبینی گزارش این بود که کشور در آستانه بحرانی بزرگ قرار دارد که ماهیت آغازین آن مذهبی خواهد بود، اما در نهایت کنترل آن به دست نیروهای چپ افراطی خواهد افتاد.
شاه یک بعدازظهر کامل را صرف مطالعه گزارش کرد و با ماژیک قرمز زیر نکات کلیدی آن خط کشید، سپس آن را برای اقدام به هویدا تحویل داد. اما واکنش نخستوزیر، نه اقدام، که تحقیر بود. او نزد شاه رفت و اعضای گروه را «یک عده گُهتلکتوئل» خواند که قصد دارند تعطیلات پادشاه را خراب کنند. این توهین، بخشی از تاکتیکی سیاسی برای حفظ انحصار اطلاعاتی بود. هویدا با بیارزش کردن تحلیلهای روشنفکرانه، جایگاه خود را به عنوان مفسر اصلی وقایع تثبیت میکرد. شاه نیز که در باطن تمایل داشت این هشدارها را بیاساس بشنود، پرونده را برای همیشه بست.
اوج این تقابل میان خوشبینی شاه و نگرانی نهاوندی، در بهار ۱۳۵۷ و در سفر به اروپای شرقی رخ داد. در هواپیمای سلطنتی که شاه خود خلبانی میکرد، نهاوندی فرصت را برای گفتوگویی صریح غنیمت شمرد و بار دیگر درباره فساد و لزوم اصلاحات عمیق سیاسی هشدار داد. اما پاسخ شاه، سرشار از اطمینانی کور بود: «تا هنگامی که آمریکاییها از من پشتیبانی میکنند، هیچکس نخواهد توانست مرا از کار بیاندازد. آمریکاییها هرگز مرا رها نخواهند کرد.» این جمله، گواهی تلخ بر توهم پادشاهی بود که تا لحظه آخر، نمیخواست آینه حقیقت را ببیند.
پاسخ شاه برای نهاوندی بیش از یک تحلیل ناقص بود؛ این مکاشفهای ویرانگر از یک نابینایی استراتژیک بود. این باور که بقای تخت و تاج نه به رضایت مردم، که به حمایت قدرتی خارجی وابسته است، شاه را در برابر غریو فزایندهی نارضایتی داخلی، کر کرده بود.
آخرین هشدار گروه اندیشمندان نیز سرنوشتی مشابه یافت. پس از چاپ مقاله توهینآمیز روزنامه اطلاعات علیه امام خمینی در دیماه ۱۳۵۶، گروه این اقدام را یک «اشتباه بزرگ سیاسی» و «چاشنی انفجار» انقلاب خواند و بر لزوم گفتگوی فوری با روحانیون میانهرو مانند آیتالله شریعتمداری تأکید کرد. اما این پیشبینی دقیق نیز، همچون گزارشهای پیشین، در هیاهوی تصمیمات نادرست و خوشبینی مرگبار دربار، ناشنیده ماند.
ماههای پایانی: از رویای نخستوزیری تا زندان جمشیدیه
سالهای پایانی منتهی به انقلاب، پرده آخر تلاشهای هوشنگ نهاوندی برای اثرگذاری بر قدرت بود. انتصاب او در سال ۱۳۵۶ به ریاست دفتر مخصوص فرح پهلوی، اگرچه در نگاه دانشگاهیان یک تنزل رتبه به شمار میآمد، اما او را به کانون تصمیمگیریهای بحرانی نزدیکتر کرد. با سقوط دولت آموزگار، نام او به پیشنهاد شهبانو به عنوان یکی از گزینههای اصلی نخستوزیری مطرح شد، اما شاه در نهایت جعفر شریفامامی را برگزید.
نهاوندی با اکراه و تنها به اصرار شاه، وزارت علوم را در کابینه «آشتی ملی» پذیرفت؛ حضوری که بعدها آن را «بزرگترین اشتباه زندگی سیاسیاش» خواند. رویداد۲۴ ، دیدگاه او که معتقد بود دولت باید ابتدا با «نمایش قدرت» آرامش را برقرار کرده و سپس از موضع قوت امتیاز دهد، در تضاد کامل با سیاست مماشات شریفامامی بود و به استعفای او انجامید.
در آخرین تلاشها برای جلوگیری از فروپاشی، نهاوندی خود ابتکار عمل را به دست گرفت و برای تشکیل یک «کابینه نجات» ملی، با چهرههای میانهرو مانند آیتالله شریعتمداری و اعضای جبهه ملی وارد مذاکره شد. اما این طرح نیز به گفته او، با مخالفت شهبانو که همزمان مشغول مذاکره با شاپور بختیار بود، ناکام ماند.
اوج تراژدی و طنز تلخ تاریخ، اما در آبان ۱۳۵۷ رقم خورد. دولت نظامی ازهاری در تلاشی مذبوحانه برای یافتن «سپر بلا» و فرونشاندن خشم مردم، دهها تن از مقامات سابق را به اتهام فساد بازداشت کرد. در میان بازداشتشدگان، نام هوشنگ نهاوندی نیز به چشم میخورد. رژیمی که از شنیدن هشدارهای او درباره فساد سر باز زده بود، اکنون در واپسین روزهای عمرش، خود او را به عنوان یکی از عوامل همان فساد به زندان میانداخت. مردی که سالها برای نجات سلطنت هشدار داده بود، سرانجام در زندان همان سلطنت، به انتظار سرنوشتی نامعلوم نشست.
فرار، تبعید و کلام آخر شاه
فرار هوشنگ نهاوندی از زندان جمشیدیه در شب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، نه فقط نجات از اسارت، بلکه نماد فروپاشی نظامی بود که او سالها کوشیده بود از درون اصلاحش کند. غروب آن روز، با اعلام بیطرفی ارتش، پادگان به حال خود رها شده بود. رویداد۲۴ ، فرمانده گریخته، نگهبانان ناپدید شده و انقلابیون خشمگین که زندان را تسخیر کرده بودند، یکصدا نام «نصیری» را فریاد میزدند. در همین آشوب، منوچهر تسلیمی، وزیر بازرگانی هویدا، با قطع فیوزهای برق، زندان را در تاریکی مطلق فرو برد. در حالی که تمام توجهات به یافتن رئیس سابق ساواک معطوف بود، نهاوندی به همراه چند تن دیگر از جمله عبدالمجید مجیدی و داریوش همایون، خود را در میان جمعیت پنهان کردند و از مهلکه گریختند.
اما در دل آن شب سرنوشتساز، لحظهای انسانی و غافلگیرکننده رقم خورد. در خیابان، جوانی راه را بر او بست و او را شناخت. نهاوندی که خود را در یک قدمی دستگیری مجدد میدید، با شگفتی دریافت که آن جوان، یکی از شاگردان قدیمیاش در دانشگاه است. آن شاگرد اما، به جای تحویل دادن استاد پیشین خود، او را به خانه برد و برای چند روز در خانههای امن پنهان کرد.
پس از فرار، نهاوندی ماهها در سایهها زیست. سرانجام با ریشی انبوه و عینکی تیره که چهرهاش را پنهان میکرد، خود را به کردستان رساند و پیاده از مرز گذشت تا فصل تبعید را در زندگی خود آغاز کند.
دوران پس از انقلاب، هویت هوشنگ نهاوندی را از نو ساخت؛ سیاستمدار سابق جای خود را به مورخ و روشنفکری در تبعید داد که میکوشید روایت خود را از تاریخ ثبت کند. او برخلاف بسیاری از رجال پهلوی، ارتباط خود را با شاه تبعیدی حفظ کرد و خود را به مکزیک رساند تا در صحنه پایانی این تراژدی حضور داشته باشد.
نقطه اوج این روایت و شاید تسلایی بر تمام ناکامیهایش، در آخرین دیدارش با شاه بیمار رقم خورد. در آن ملاقات، محمدرضاشاه که دیگر از بار شکست و بیماری درهمشکسته بود، سرانجام به حقانیت هشدارهای نهاوندی و گزارشهای گروه اندیشمندان اعتراف کرد. به گفته نهاوندی، شاه از شرمی سهگانه سخن گفت: نخست، شرم از نادیده گرفتن گزارشهای دقیق و دلسوزانه؛ دوم، شرم از ترجیح دادن چاپلوسیهای خوشایند هویدا بر آن حقایق تلخ؛ و سوم، شرم از قربانی کردن رجال وفاداری، چون او در واپسین روزهای سلطنت برای نجات خویش.
شاه در آن دیدار سرانجام به مردی که سالها هشدارهایش را نشنیده بود، نگریست و گفت: «حق داشتید!».
رویداد۲۴، نهاوندی پس از تلاشی کوتاهمدت و بینتیجه در فعالیتهای سیاسی، از سیاست کناره گرفت و بر کار آکادمیک و پژوهشی متمرکز شد. او سالها در دانشگاه سوربن پاریس به تدریس پرداخت و همزمان به تألیف کتابهایی مهم در حوزه تاریخ معاصر ایران مشغول شد. آثاری، چون «آخرین روزها: پایان سلطنت و درگذشت شاه و محمدرضا پهلوی، آخرین شاهنشاه»، حاصل این دوران از زندگی اوست؛ تلاشی برای ثبت روایتی شخصی از تاریخ و شاید یافتن پاسخی برای این پرسش که چرا و چگونه آن فروپاشی عظیم رخ داد.
یک رویای ناکام
میراث هوشنگ نهاوندی، همچون شخصیت خود او، پیچیده و چندوجهی است. او را نمیتوان در قالبهای سادهی قهرمان یا خائن خلاصه کرد. او از یک سو، تکنوکراتی جاهطلب بود که در ساختار قدرت رشد کرد و سودای رسیدن به مقام نخستوزیری را در سر داشت؛ و از سوی دیگر، روشنفکری درونحکومتی بود که صادقانه برای اصلاح نظام از درون کوشید و هشدارهایی کلیدی دربارهی شکافهای اجتماعی، فساد و خطر بنیادگرایی مذهبی ارائه داد.
او شخصیتی تراژیک بود که میان وفاداری به نهاد سلطنت و درک عمیق از واقعیتهای تلخ جامعه گرفتار آمده بود. او نماد نخبگانی بود که میخواستند با ابزارهای عقلانی و کارشناسی، نظامی استبدادی را از درون اصلاح کنند، اما در نهایت با دیوارهای بلند خوشبینی شاه، دسیسههای درباریان و موج خروشان انقلاب روبهرو شدند.
رویداد۲۴ ، شاه ترجیح داد صدای چاپلوسانی، چون هویدا را بشنود که او را نه «شخص اول مملکت»، که «تنها شخص قابل ذکر» میخواند، تا هشدارهای تلخ، اما صادقانه منتقدان وفادارش. سرگذشت هوشنگ نهاوندی، در نهایت، داستان شکست پروژهی اصلاح از درون و روایت بنبست نخبگان عصر پهلوی است. او که تلاش کرد از درون ساختار، مسیری برای اصلاح باز کند، در نهایت توسط همان ساختار به عنوان یک تهدید و سپس یک قربانی، بلعیده شد. داستان او، روایتی عبرتآموز از این حقیقت است که خطرناکترین ناشنوایی برای یک حکومت، نه نشنیدن فریاد دشمنان، که نشنیدن صدای منتقدان وفادار خویش است. این صدا، آخرین زنگ خطری است که پیش از فروریختن کامل یک بنا، به گوش میرسد.



این داستان تاسف بار و تراژیک در همه تاریخ و از جمله تاریخ دوران زندگی ما اتفاق میافتد. حوادث ۱۳۸۸، ماجرای دانشگاه قبل از آن هشدار رئیس جمهور خاتمی برای آشتی ملی، هشدارها در رابطه با روابط ما با بشار اسد در سوریه، سیاست نادرست ما با اسرائیل غاصب، تلاش برای پنهان کردن فسادها و فساد سیستمی...تکرار همین داستان است. 


